-
باتلاق
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 12:47
بوی گردن انسان به جنون کشاند، خزه قاتل را.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 11:59
زانوانم همیشه عاشق آغوشم بوده اند در تاریخ دلم.
-
چاقو داری؟
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 12:26
مدیر کل بزرگ و گنده ای از وزارتخانه آمده بود. همکارم یک دستش چای بود و یک دستش شیرینی. در حال مقدمه چینی برای یک درخواست بود. مهندس وزارتخانه ای سرش را به پایین گرفته بود و آرام ارام تکان می داد. فضا سنگین و آرام بود.ناگهان همکار دیگرمان از در در آمد. در دستش یک رشته سوسیس با همان شکل خاص سوسیسی به بلندای یک متر بود...
-
یه بیت شعر بگو واسه دوستم بفرستم
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 10:19
گفت: مهندس تو که شعرت سرت میشه یه بیت شعر بگو برای دوستم بفرستم. گفتم تو چه مایه هایی باشه؟ گفت: میخوام بهش بگم بابت اون کاری که کردی خیلی ممنون ایشالا جبران کنیم این مدت هم که زنگ نزدم گرفتار بودم برادر خانمم رحمت خدا رفته دارم میرم دبی دوست دارم یه هدیه به جبران اون کارت واست بیارم چیز خاصی مد نظرت نیست. خاموش و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 11:04
بازی دیشب ریال مادرید زیبا بود مثل یک غزل ازحافظ یا مثل یک جنگل مه گرفته در جاده چالوس یا مثل سکانسی از فیلم مادر که اکبر عبدی چادر مادر را بو میکشد یا مثل آن عکس جنبش که جوانی برای زدن مامور پلیس خیز برداشته، مامور گارد دفاعی گرفته و اسپری فلفل فضا پخش شده و یا مثل روح بزرگوار ماندلا یا مثل یک حس اعتماد متقابل دو...
-
مردک .....و ... ک....تو.... خودشو ...
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1388 09:12
پست فطرتی و حقارت والله حد نداره. گوش کن. مرتیکه الدنگ عقده ای که مثلا رییس منه( ک و ک و ک) ما رو جابجا کرد. که چی گه تو خیلی از اینتر نت استفاده میکنی؟ میگم کاری هم بوده که گفته باشین انجام نشده باشه؟ میگه نه؟ میگم پس چی؟ میگه باید واسه خودت یه کاری انجام بدی که اینه همه از اینتر نت استفاده نکنی!!! می بینی تو رو خدا؟...
-
ناتمام است این حرف
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 07:44
پیچک پیر، قلب مرا، به خانه عنکبوت، می برد به پیشکش. آدمها و سوالها دوره ام کرده اند موشها و گرگها آذین بسته اند خیابانهای شهر را و قلب مرا ولیمه می دهند. و تو ای خدایا مثل همیشه ساکت و عبوس تنها نظاره میکنی تو فقط ببین رنج ممتدم را و با من به ساحل بیا و قدم بزن و بگذار لختی بر زانوانت بیاسایم تو فقط کمی با من حرف بزن
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 01:05
برایتان حتما اتفاق افتاده که وجود کسی حتی خاطره اش شما راعذاب بدهد. همان حالتم این روزها.
-
بعضی خاطره ها
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 10:04
بر بعضی زندگیها میتوان افسوس خورد بر بعضی دیگر حسرت . بیشترشان هم اتفاق چندان خاصی ندارد ،می توان نگاهی گذری انداخت و رفت. زندگی من اما پیش از همه این صفات، تعجب آور است . معجونی است از افقهای رو به تاریکی و رویاهای هنوز زنده. دردناک است اما دردش معلوم نیست، گنگ است. رخدادهایش بی دلیل اند. اتفاقهای کوچکی بی دلیل بزرگ...
-
همین جوری
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 11:44
این وبلاگ رو مثل بچه ام دوست دارم ، تو هم بچه کوچولو دوست داری ؟ ولی خب تازه دنیا اومده خیلی خوشگل نیست یه ک.چولو که بزرگ شد موهاشم شونه می کشم بوسش میکنم میبرمش شهر بازی....
-
صبح هایت چگونه اند؟
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 13:54
احتمالا مثل تو و مثل دوست تو و مثل دوست دوست تو، من هم صبحها با رنجش بزرگ و دهشتناکی از خواب دل میکنم.snooze ها دو یا سه بار تکرار می شوند. و قیافه طعنه زن رئیسم میشود جایگزین پری سفرکرده ای که «از تو چه پنهون شبها به خوابم میاد و بنده نوازی میکنه». سیگار ناشتا الهی هرگز نکشید که سمبل قابل اعتمادی برای یک زندگی فنا...
-
جنایت بی مکافات یا جنایت در پی نجابت
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 13:10
هی خود خوری میکنی و حرفی نمی زنی که چی نجابت مثلا.نه اینطوریاهم نیست که اصرار بر نجابت باشه. بعضیا اینجورین دیگه مث بعضیا که اینجوری نیستن.در چرخش ناخودآگاهش دستش میخورد توی صورتت،لبخند می زنی و شاید تو عذر خواهی کنی.با دستش جای ضربه خورده را لمس میکند«نه انگار طوری هم نشده » و نیشگون ریزی میگیرد که کمی می سوزد. و بعد...
-
تولدت مبارک عزیزم
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 13:52
وبلاگها از کتابها و روزنامه ها و منبرها و حتی از حرف های رودرو با دوستای نزدیک هم بهترند، خوب و صمیمی. .لحظه های بی ویرایش آدم هستند؛ بی شرم و حیا و ای وای بقیه نفهمند. وبلاگ یعنی لخت لخت. یعنی اینکه اگر بقیه تو را نشناسند چه جور آدمی هستی. حرف هایی هست که آدم به نزدیکترین کسانش نمیگه. نمیشه ، دردسر میشه. ولی اینجا...